رمان پشت پرده های سلطنت نویسنده ملیکا ملازاده

ساخت وبلاگ

سلیمان در سال ۱۳۳۰ چشم به جهان گشود. او فررند دوم خانواده بود و قبل از او دختری به اسم سمانه و بعد از او پسری به اسم سلیم به دنیا آمد. با مرگ پدر علیمش که یکی از استادان دانشگاه تهران بود مادرش برای زندگی به خانه پدری برگشت. سلیمان از سن نوجوانی در دوره های امداد شرکت می‌کرد و در سن ۴۰ سالگی، یعنی سال ۱۳۷۰ رییس هلال احمر شهر اجدادیش شد. درباره خصوصیت‌های اخلاقی سلیمان باید گفت بسیار تلخ، خشن و بد فرهنگ بود و اخلاقیات خوب از پدر فرهنگیش نگرفته بود.

رقیه خانم در سال ۱۳۳۲ در سمنان به دنیا آمد. فرزند پنجم خانواده اش بود و بعد از او دو فرزند دیگه به خانواده پیوسطن. پدرش ابزار کشاورزی تولید می‌کرد و رعیت‌های روستا برای خریدش به شهر می‌آمدن. در ۱۰ سالگی به زور پدرش به عقد مردی در آمد اما در چهارده سالگی به دلیل بچه دار نشدن از اون مرد طلاق گرفت و چهار سال بعد زن پسر عموش که در تهران زندگی می‌کرد شد. از خصوصیت های اخلاق رقیه به بدخواستن برای دیگران، حسود و تندخو بودن میشه اشاره کرد

در سن کم مجبور به ازدواج با مردی شد که هیچ علاقه ای بهش نداشت. بعد از چند سال سختی در حالی که تلاش کرده بود فرزندی نیاره و فقط یک فرزند داشت که ناخواسته بود. پدرش هیچ وقت با طلاقش موافق نبود اما بعد از تغییرات جدید در زندگی شون بخاطر استفاده از ازدواج سیاسی راضی به طلاق دخترش شد. خانم ماه هم مثل مادرش، به زور پدر ازدواج کرده بود اما اون زودتر به خودش اومد و طلاقش رو با وجود همه اذیت های پدر گرفت. مهدی اون رو به خونه راه نداد پس به خونه مادر بزرگ مادری رفت و برای کنکور خوند و اتمام چهار سال درس در رشت با این ماجرا همراه شد

بهرام آهن آلاتی داشت و دیپلمه بود. به تشویق خواهرهای لیلی که از اقوام دورش بودن با لیلی ازدواج می‌کنه. بهرام سرش توی کار خودش بود و دیگران هم ازش بدی ندیده بودن. لیلی هم زن آروم و زیبایی بود که با وجود سال‌های رفته جوانی زیباییش رو از دست نداده بود. کمی بعد از ازدواج بیماری سختی می گیره اما با دنیا اومدن دخترش به طور عجیبی خوب میشه و برای همین اسم دخترش رو قدم خیر می‌ذارن. قدم خیر دختری مهربان، حساس و استرسی بود که حرف در دهنش نمی مونه. لیسانس ادبیات داره و بخاطر همین نزدیکی ادبیات و تاریخ اطلاعات تاریخیش بدرد این سفر می خوره

قاسم پسر شاهزاده تازه لیسانس ادبیات عرب رو از دانشگاه گناباد گرفته بود و حالا به عنوان پسر ولیعهد انتخاب شد. قاسم مردی مهمون نواز با آدب معاشرت بالا، شوخ طبع در عین حال کمی تند خو بود. به اجبار پدربزرگ که برای زندگی جدیدشون نیاز به دست کمک داشت با حفصه الهی دختر سنی مذهب و عرب، ارشد علوم سیاسی دانشگاه خوزستان ازدواج مرد. حفصه زنی درون گرا و قدرت طلب بود که علاقه به دوستی با خانواده همسر نداشت. ازدواج ناموفقی داشت و زندگی خانوادگی سختش آدم پخته ای بارش آورده بود.

شاهزاده بهتاش برقکار بود و تحصیلات عالیه نداشت. مردی آروم، مطیع و بی دردسر بود و برای آرامش زندگی متاهلیش هرکاری می کرد. عصمت خانم همسر پرکار و با مسئولیتش که سعی می کرد با همه خوب باشه بهش قول داد سیزده بچه براش بیاره و تا جایی که تونست بود پیش رفته بود. سارا دانشجوی تربیت بدنی بود اما به دلیل عوض شدن زندگی نمی تونه ادامه بده. سارا دختری دورو بود اما با کسی کاری نداشت. بد برای کسی نمی آورد اما اگه بد برای دیگران می اومد هم ناراحت نمیشد.

تارا ۱۶ ساله دختری بی دردسر بود که فقط سعی می کرد زندگی خودش رو نگه داره و رابطه خوبی با دیگران داشته باشه. باران هم دختری مهربون بود که آرزوهای بزرگی داشت. رفت آروم، منظم و مسالمت جویی داشت. واحد بچه ای لوس و مغرور بود و به دلیل خجالت کشیدن از بزرگ تر ها توی دل آنها جا نمیشد. ساناز دختر آروم و بی دردسری بود و بهار هم تو دل برو بود و حق خودش رو می گرفت. آوا هم دختر تو دل برو و شیطون و خوش خنده ای بود. سمانه هم همینطور طلا کوچولو هم به لوسی برادرش بود و زبون دراز و بی ادبی داشت

شاهزاده بنیامین بنا بود و تحصیلات عالیه نداشت. شاهزاده مردی به شدت آروم، اهل ریسک، بلند پرداز و مهربان و معدب بود و نمیشد کسی ببینش و توی اولین نگاه شیفته ش نشه. با وجود نداشتن تحصیلات عالی چندین مدرک زبان انگلیسی داشت و با یکی از همکلاسی هاش که زن بلند پروازی بود ازدواج کرده بود. همسرش مهربان اما قدرت طلب بود و از همین حالا برای گرفتن سلطنت نقشه کشیده بود. آتنا دختری آروم بود که صدای بچگانه تر از سنش شیرین ترش می کرد. امید هم پسر شیطونی بود که کمتر حرف میزد و بیشتر بازی می کرد

شاهزاده بهنام جزو نیرو انتظامی بود مردی آروم، منظم، اهل مطالعه و خوش برخورد و مهربون بود. شاهزاده به دلیل فقیر بودن و هزینه ازدواج نداشتن و حمایت نکردن پدر با زنی که از خودش بزرگ تر بود و راضی به عروسی ساده ازدواج کرد. نرگس زنی تندخو و زیادی خواه بود و اخلاق کینه ای و بدقلقی داشت که سعی می کرد از خانواده همسرش دوری کنه. فرهاد پسرش برعکس پسری مذهبی بود که بیشتر از سنش می فهمید و رفتار معدبانه ش مورد قبول همه بود

شاهزاده باربد پزشکی زنان و زایمان می‌خوند و با همسرش سنتی ازدواج کرده بودن. باربد هم مردی با عرضه بود که از پس همه کارهاش بر می اومد اما تندخو بود. همسرش زنی زیاده خواه اما با سیاست و خوش برخورد بود.

انشاا... اربعین میام سمت حرم...
ما را در سایت انشاا... اربعین میام سمت حرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : f13821383h بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 22:35